بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
شاینا کوچولوشاینا کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مامان آینده در انتظار شاینا عشق مامانی

من برگشتم(منم دارم مامان میشم)

1394/6/9 17:49
نویسنده : زهرا
791 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  به همه ی دوست های خوبم

بعد مدت ها برگشتم واقعا نمیدونم از کجا و چه جوری شروع کنم یه مدت که نمی نویسی انگار نوشتن یادت میرهخندونک

اول از همه خبر خوب شیرینمو بگم بالاخره منم به آرزوی قلبی خودم رسیدم منم مامان شدم الان نزدیک به سه ماهه که یه نی نی خوشگل داره توی دل من رشد میکنه محبت

خب بزارین از اولش بگم

اینجا دارم واسه ی تو می نویسم نی نی عزیزم که توی دل مامانی هستی

16 تیر 1394 دو الی سه روزی میشد که از تاریخ پری خانوم گذشته بود و خبری ازش نبود منم مثل همیشه بی خیال بودم آخه ماه رمضون بود بیشتر سرگرم این ماه عزیز بودم البته ناگفته نماند که دلم شک زد بود آخه هیچ وقت توی ماه رمضون آنقدر اذیت نمیشدم همش سرکار ضعف داشتم طوری که چند روزی رو اصلا روزه نگرفتم میترسیدم سرکار حالم بد بشه (خواهرمم بچه اولش توی ماه رمضون باردار بود و اطلاع نداشت این مدت که ضعف داشتم و سرگیجه وقتی روزه بودم یاد حرف های خواهرم افتاده بودم واسه همین شک کرده بودم)

اون روز وقتی واسه سحر بیدار شدم ناخودآگاه رفتم سمت کشو یه بی بی چک از توش برداشتم رفتم تا تست کنم چند لحظه نگذشته بود که دیدم دو تا خط ظاهر شد داشتم از ذوق بال در میاوردم شوهری منم که هیچ وقت واسه سحر بیدار نمیشد اون شب انگار که به دلش افتاده باشه بیدار شده بود تا با من غذا بخوره خلاصه سرتونو درد نیارم اون سحر با کلی ذوق و شوق گذشت و من تصمیم گرفتم فرداشو روزه نگیرم صبح ساعت 7 بیدار شدم و یه تست دیگ زدم دیگ نتونستم طاقت بیارم به دوستم زنگ زدم و بهش گفتم تا با هم بریم آزمایشگاه 

و بعدش مطمئن شدم که باردارم سریع به همسری خوشگل زنگ زدمو خبر دادم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ناگفته نماند که دوستم از من بیشتر هیجان داشت نزدیک بود تا آزمایشگاه از خوشحالی پرواز کنه همش به شکم من دست میزد و نازش میکرد

 

اینم اولین عکس از سونوی نی نی نازم

 

 

اینکه چرا وقتی متوجه شدم زودتر نیومدم تا این خبر توی وبم ثبت کنم به این علت بود که اوایل واقعا حالم خوب نبود زیاد نمی تونستم به صفحه ی مانیتور نگاه کنم واسه همین بعد اینهمه مدت اومدم و اینکه اولین سونوی سلامت جنین و آزمایش شو دادم و خواستم از سلامتش مطمئن بشم و بعدا بیام اینجا و بنویسم دیروز نتیجه ها رو گرفتم و به دکترم نشون دادم خدا رو شکر دکترم گفت همه چی خوبه و از این بابت خیلی نگرانی داشتم ولی الان یه نفس آسوده کشیدم 

طبق محاسبات من توی دلی من الان تقریبا 12 هفته و 5 روزه شه 

خدایا دامن همه ی دوستانی که در انتظار فرزند هستن رو سبز بفرما آمین

فرزند من رو هم صحیح و سلامت در آغوشم قرار بده آمین

 

 

خدای همونطوری که برکتت رو توی ماه پر از خیر و برکتت به من نازل کردی قدم فرزندم رو هم پر از خیر و برکت قرار بده خدایا خودتت حفظش کنه به خودتت میسپرمش....

خدایا به من و همسرم هم سلامتی عنایت بفرما تا بتونیم از فرزندمون به خوبی محافظت کنیم و بتونیم خوب تربیتش کنیم و پرورشش بدیم

 

دوست های خوبم ببخشید که سرتونو درد آوردم از راه دور همه تونو می بوسم منتظر کامنت های پر انرژی تون هستم

پسندها (3)

نظرات (4)

مهسا خانوم
9 شهریور 94 20:22
سللللللللللللللام هوووووووووورااااااااااااااااااااااااااااا ان شالله زمان زودتر میگذره و نی نی خوشملو بغل میکنین
زهرا
پاسخ
مرسی مهسا جونم خدا کنه منم دوست دارم زمان زودتر بگذره و زودتر بیاد بغلم
مامان مینای آرتین
10 شهریور 94 14:13
سلام زهرای عزیزم... خیللللللللللللللللللللللی زیاد تبریک میگم. خیلی واست خوشحال شدم. با همه وجودم آرزو میکنم نی نی نازت به سلامت به دنیا بیاد و روزهای شیرین مادری واست رقم بزنه...
زهرا
پاسخ
سلام مینا جونم مرسی عزیز دلم آمین واسه آرزوی قشنگت ...خدا آرتین عزیزمون رو هم حفظ کنه
مامانی و بابایی
14 شهریور 94 8:01
سلام عزیزم دوباره تبریک میگم انشاالله نی نی خوشجلت صحیح و سالم بیاد تو بغلت.
زهرا
پاسخ
آمین عزیزم ممنونم گلم
مامان آینده
14 شهریور 94 20:30
سلام عزیزم خوب هستی ؟ بعد از این همه بی خبری چه خوش خبر اومدی ایشالا همیشه خوش خبر باشی دوست گلم خیلی خیلی خوشحال شدم مامان شدنت مبارک باشه انشالا 9 ماه بارداری رو به خیر و خوشی بگذرونی
زهرا
پاسخ
سلام دوست خوبم ممنون الان خیلی خوبم ان شا الله تا آخر همینجوری باشم ....مرسی گلم