بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
شاینا کوچولوشاینا کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

مامان آینده در انتظار شاینا عشق مامانی

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند فرشته پری به شاعر داد و شاعر هم شعری به فرشته داد شاعر پر فرشته را لای دفترشعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته، شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت خدا گفت: دیگر تمام شد! دیگر زندگی برای هر دو تان دشوار می شود زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان را دیگر نمی خواهد! ...
22 تير 1393

تقدیم به تمام بانوان عزیز

افسانه زن   تقدیم به تمام زنان ارجمند     هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت:     اين زن است. وقتي با او روبرو شدي، مراقب باش که ...   اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: ...بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين ميبارند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي ك...
22 تير 1393

دوستت دارم عزیزم

  فونت زيبا ساز چند روزه که مجبوری تا دیر وقت اداره بمونی حتی جمعه هم نذاشتن پیش خانومت بمونی میخواستم راجع به آوردنی نی نی با هات صحبت کنم ولی آنقدر خسته بودی که ....   ...
21 تير 1393

خواب بد دیدم

نی نی  نیومده ی خوشگلم..... امروز صبح یه خواب خیلی بد دیدم  در رابطه با همه ی اعضای خانواده بود تقریبا همه شون توی خواب دیدم مامانی نازم بابا جون خوشگلم همسری داداش عزیزم و مخصوصا خواهر زاده ی خوشگلم (چشم بد از همه شون دور باشه) باکلی استرس از خواب پریدم  ساعت 8 و پنجاه دقیقه صبح بود اولین کاری که کردم به همسری عزیزم زنگیدم همینطور که باهاش صحبت میکردم اشک توی چشمهام جمع میشد کمی باهام صحبت کرد و دلداریم داد و ازم خواست که دوباره بخوابم ولی مگه خواب به چشمهام میومد دیشب هم قبل سحر و هم بعد سحر نتونستم بودم خوب بخوابم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد دوست داشتم به بابا مهربونم زنگ میزدم و حال شو میپرسیدم ...
21 تير 1393