تولد همسری... دومین سالگرد عروسی مون....تعیین جنسیت نی نی نازم
خدایا خیلی خوشحالم واقعا نمیدونم چه جوری باید حسمو بیان کنم قبلا اینکه بیام پای نت کلی چیز تو ذهنم هست تا بنویسم اما الان نمیدونم چرا چیزی به ذهنم نمیاد
فقط تا این حد میتونم بنویسم که انقدر خوشحالم که نمیتونم با هیچ کلمه اییی احساساتمو و خوشحالیمو بیان کنم
توی سومین سال با هم بودنمون و توی دومین سالگرد ازدواج مون خدا نعمت شو بهمون تموم کرد و امسال جشن تولد همسرمو و سالگرد ازدواج مونو سه تایی داریم جشن میگیریم خدایا هزار بار شکرت
خدا جونم من دو روز پیش فهمیدم که تو نعمت تو در حقم تموم کردی و یه دختر ناز الان داره توی شکمم بزرگ میشه آره فهمیدم که اولین فرزندم یه دختره نازه میگن دختر نعمت خونه است و من از این بابت خیلی خوشحالم
درسته که خیلی ها دوست داشتن که بچه ی اول من پسر باشه خب دیگ خدای بزرگ اینطور صلاح دیده و من از این بابت خیلی خیلی خیلی خوشحالم خدایا شکرت
اصلا هم ناراحتی اون یه عده واسم مهم نیس
خدایا تو فقط بچه مو توی شکمم حفظ کن تا سالم و سلامت بیاد توی بغلم....بعدش دیگ چیز دیگه ای ازت نمیخوام
بچه ام هزار ماشاالله خیلی خوش روزی ....دیشب جلسه قرض الحسنه خونه ی ما بود آخه وام ماه قبل به اسم ما افتاده بود...
درسته که واسه تمیز کردن خونه یه مقدار اذیت شدم و کمرمو و شکمم درد گرفت اما بازم خدا رو شکر که یه چیزی توی دلم هست که وقتی یه ذره کار میکنم متوجه ی حضورش میشمو یادم می افته باید بیشتر مواظب خودم باشم...
توی این هفته یه بار خیلی ترسیدم اخه حس میکردم اصلا هیچی توی دلم نیس همش می ترسیدم نکنه خدایی نکرده بچه ام طوری اش شده باشه آخه ضربان قلب شو حس نمیکردم کلی گریه کردم....خدایا چقدر اون دو روز برام سخت گذشت...تا اینکه رفتم سونو و صدای قلبشو شنیدمو و خیالم راحت شد
دختر عزیزم دلبندم توی سونو دکتر مانیتور کرد به سمت منو همه بدن خوشگل تو بهم نشون داد داشتم از ذوق می ترکیدم اون قلب نازتو که تالاپ و تلوپ میزد بهم نشون داد
چشم های نازتو کشید جلو گفت ببین این چشماش
این دست هاش
حتی گفت این معده ات و پاهتم بهم نشون داد خیلی کوچولو بودی الهی فدات بشم تو سالم باش بزرگ میشی ریز بودنت مهم نیس
الان وزنت 125 گرم مامان قربونت بشه
الان 15 هفته و 6 روزته عزیزم
بابایی هم خیلی خوشحال شد وقتی فهمید درسته که پسر دوست داشت اما اصلا ناراحت نشد گفت سالم باشه و خوش نعمت دختر و پسر بودنش مهم نیس با یه جعبه شیرینی اومد خونه و خیلی خوشحال بود گفت دختر عزیز پدرشه ....میدونم که نور چشمم میشه
امشب تولد بابایی شام خونه مامان بابایی هستیم سالگرد ازدواج مون هم هست اما من و بابایی فردایی با تو سه تایی با هم جشن میگیریم
زیاد حرف زدم به خدا میسپرمت عزیزم...همیشه سلامت باشی