مریضی مامانی
فرزند عزیزم از دیشب تا حالا مامانی مریضه شکمش خیلی درد میکنه چند روز بود هر وقت سحر میخوردم بعدش اینطوری میشدم اما از دیشب تا حالا دیگه به سحر نکشید و از ساعت 2بعد از نیمه شب این اتفاق شروع شد و مامانی با عرض پوزش تموم وقتش توی توالت میگذرونه و اتفاق هایی که نباید بیفته میفته میدونی که منظورم چیه مامانی ولی خیلی درد دارم و یه ذره که سر پا می ایستم سرم گیج میره
نمیدونم به خاطر چیه شاید به خاطر روزه گرفتن ضعیف شدم حتی امروز آنقدر حالم بد بود ساعت 10/30 روزه مو شکستم آخه دیگه طاقت نداشتم یه لیوان نبات داغ خوردم شاید یک کم حالم بهتر بشه یه قرص نالیدیکسیک اسید هم خوردم الان که دارم برات می نویسم حالم یه مقدار بهتر شده
مامانی خونه خیلی بهم ریخته است نیاز به جارو برقی دارهولی من اصلا حس ندارم از اینکه بلند بشم و جارو بکشم آخه هنوز یه غذا درست و حسابی هم نخوردم با کدوم انرژی خونه رو تمیز کنمراستی از سحریی که خوردم ظرف هم مونده وای خدایا کی میخواد این همه کارو انجام بده
آخه پدریی هم امروز دیر میاد اصلا وقت نداره که به من کمک کنه
تازه امشب خونه ی دایی جون رضا واسه افطار دعوتیم با این حالم اصلا حوصله ندارم که برم اونجا ولی مجبورم که برم
دعا کن که مامانی زودتر خوب بشه