دیشب
سلام پسر قشنگم سلام دختر نازم
حدود 6ماه پیش توی یه مهمونی خونه ی آقاجون اینا به پیشنهاد مامانی همه ی اعضای فامیل تصمیم گرفتیم که یه جلسه قرض الحسنه خانوادگی باز کنیم دیشب هم جلسه خونه ی خاله مریم ات بود درسته که مبلغه وام زیاد نیس ولی هر کسی ذوق داره که زودتر به اسمش بیفته پذایرایی ها انجام شد و بالاخره نوبت به قرعه کشی رسید و طبق معمول این چند ماه بازم اسم ما یکی مونده به آخری اومد بیرون و وام به اسم عموی من افتاد و عمو جون اعلام کرد که توی این فصل خونه شون خیلی گرمه و حاضره با یه نفر دیگه وام شو عوض کنه من که انگار توی دلم قند آب کرده بودن یه چند لحظه صبر کردم ببینم از کسی صدایی در میاد یا نه ولی کسی چیزی نگفت منم گفتم که من حاضرم که جامو باهاتون عوض کنم خودم که اصلا تعجب کرده بودم از حرف خودم و بابایی میگفتم که کپ کرده بوده و اصلا باورش نمی شد این من باشم که دارم این حرف میزنم ولی میگفت ته دلم خیلی خوشحال شدم
خلاصه اینطوری شد که وام این ماه هم مال ما شد درسته مبلغ زیادی نیس ولی یه مقدار از مشکلاتمون رو حل میکنه
و من خوشحال از اینکه جلسه ماه بعد 27 شهریور خونه ی ماست و 28 شهریور هم تولد بابایی و هم سالگرد ازدواجمون
شاید این یه راهی شد واسه بهتر سورپرایز کردن بابایی از دیشب تا حالا آنقدر فکر کردم که واسه اون روز چه کارهایی بکنم مغزم پوکیده
البته ناگفته نماند این وسط بابایی هم یه وقت هایی یه حرف هایی میزنه که من مییخوام واسه سالگرد ازدواجمون سورپرایزت کنم فکر کنم اصلا فکر خوبی نبوده که روز عروسی مون با تولد بابایی یه روز باشه همه چی قاطی و پاتی میشه خخخخخخخ
بازم خدایا شکرت راسته اگه چیزیز قسمت آدم باشه همون میشه مثل دیشب که این اتفاق واسه ما افتاد