بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
شاینا کوچولوشاینا کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

مامان آینده در انتظار شاینا عشق مامانی

اربعین حسینی

1393/9/22 15:44
نویسنده : زهرا
342 بازدید
اشتراک گذاری

چهل روز میگذرد

از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید

اربعین

اربعین

حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».
از شام تا کربلا
از کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.
من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.
امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!
رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.
زخم عاشورا همیشه تازه است
پاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.
دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.
زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.
سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.
اربعین لاله ها
نزهت بادى
بشیر!
وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.
نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».
اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.
این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.
سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.
بگذار آسوده ات کنم بشیر!
دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.

منبع:معصومه داوودآبادى

پسندها (8)

نظرات (4)

مامان مینای آرتین
22 آذر 93 22:29
سلام زهرا جون، هر روز که میگذره مشغله های من از روز قبل بیشتر میشه و وقتم کمتر البته همراه با کمی تنبلی بخاطرهمین دیر آپ میکنم شما به بزرگی خودت ببخش عزیزم، وقتی برای اولین بار عشق توی قلبت زنده میشه شاعر میشی اما وقتی مادر میشی عشقت رو توی هیچ شعری نمیتونی وصف کنی. مطمئنم که وقتی مامان شدی خیلی قشنگتر از هر کسی احساس مادرانه ات برای فرزندت به قلم میکشونی... مرسی عزیزم... از دعای قشنگت ممنون. ماهم میبوسیمت
مامان زهرا
23 آذر 93 8:08
التماس دعا زهرا جون
هستی مامی
23 آذر 93 11:02
سلام عزیزم خوبی؟ اربعین رو بهت تسلیت میگم امیدوارم عزاداری هات قبول شده باشه برای منم دعا کن
مهسا خانوم
23 آذر 93 12:58
ای کاش قسمته همه عاشقا بشه