خاطرات مشهد مقدس
سلام فرزند نیومده ی من
امیدوارم که اون بالاها حالت خوبه خوب باشه....امروز میخوام در مورد خاطرات اولین سفر مشهدمون بعد ازدواج من و بابایی بنویسم البته یه بار قبلا که نامزد بودیم با همکار های بابایی رفته بودیم ولی اصلا به من خوش نگذشته بود ولی این بار میتونم به جرات بگم یکی از بهترین سفر های زندگیم بود خیلی بهم خوش گذشت هم از نظر معنوی و هم از نظر مادی واقعا فوق العاده بود چون با یه عده ایی رفتم مسافرت که واقعا دوستشون داشتم و اونها هم من و بابایی رو دوست داشتن
نی نی ناز دلبندم ما پنج شنبه(14 شهریور سال 93) ساعت 12 و 45 دقیقه از خونه ی مادر جونی (مامان بابایی) به همراه مادر جون عمو هادی و عمه فاطی و مایسا کوچولو راهی مشهد شدیم
با ماشین بابایی رفتیم درسته یه مقدار سه نفری پشت نشستن واسه مسیر طولانی سخت بود ولی من کلا آدم خوش سفری هستم
ساعت 3 بعداز ظهرمنطقه ناهار خوران گرگان ناهاریی که مامانیت درسته کرده بود
خوردیم دستپختم خوبه خیلی خوشمزه شده بود
ساعت 10 شب توی بجنورد شام خوردیم و ساعت 2 و 15 دقیقه بعد از نیمه شب رسیدیم مشهد مقدس خیلی حس قشنگی بود وقتی از دور گنبد های طلایی آقا امام رضا رو ببینی و صلوات بفرستی همیشه از این لحظه وقت هایی که میرسم مشهد لذت می برم
سریع تونستیم یه خونه پیدا کنیم زیاد بزرگ نبود ولی تمیز بود تا ساعت 3 و 20 دقیقه طول کشید تا بتونیم بخوابیم من و بابایی کنار هم خوابیدیم از اینکه توی مسافرت ها جای خوابم از بابایت جدا بشه واقعا بدم میاد ولی خدا رو شکر این اتفاق نیفتاد با اینکه خسته بود کلی طول کشید تا خوابم ببره ولی بابایی تا سرش گذاشت زمین خوابش برد
خوب دیگه طولانیش نکنم
فرداش رفتیم حرم ولی آفتابش خیلی شدید بود و چون نماز جمعه در حال برگزاری بود اصلا نتونستیم ضریح ببینیم و زیارت کنیم و برگشتیم بیرون و رفتیم توی پارک ملت ناهار خوردیم رفتیم بازار کلی خرید کردیم با اینکه وقتی داشتیم میرفتیم من و بابایی قصد کرده بودیم اصلا خرید نکنیم و فقط یه مانتو واسه مامانی بخریم در کمال نا باوری من حدود 5000000 تومن منو بابایی با هم خرید کردیم و تنها چیزیی که نخریدیم مانتو بود
شب ساعت دو بعد از نیمه شب رفتیم حرم یه مقدار خلوت تر شده بود و خیلی خوب بود راستی تا ساعت یک شب توی بازارها داشتیم دور میزدیم توی حرم مایسا(دخترعمه ات) یه مقدار بی قراری کرد و نتونستیم زیاد توی حرم بمونیم و من زیاد نتونستم نماز بخونم فقط زیارت نامه خوندم و دو رکعت نماز زیارت
بابایی همون دفعه ی اول خیلی راحت تونست ضریح زیارت کنه ولی من و مادر جون نتونستیم
فرداشبش که شب تولد آقا بود عوض شب قبل در اومدم وضو گرفتم و کلی نماز خوندم برای برآوردن حاجت همه ی دوستام نماز خوندم برای حاجت پدر و مادرم برای خواهرم برای پدربزرگ و مادربزرگم که الان دیگه توی این دنیا نیستن نماز خوندم برای دوست های خوب نی نی وبلاگیم نماز حاجت خوندم کلی برای همه شون دعا کردم کلی واسه مامان های منتظر دعا کردم دامن شون سبز بشه
عزیزم از خدای مهربون خواستم که اگه صلاح دونست تو رو به ما بده خیلی زود تو رو سالم و صالح بهمون عطا کنه ......
موقع گفتن این دعا قند توی دلم آب میشدو بد جوری اشک توی چشمام جمع میشد
این روزها واقعا حرم و خود مشهد حال و هوای دیگه ای داشت همه جا گل شیرینی و شکلات پخش می کردن و من واقعا وقتی توی شهر راه میرفتم لذت می بردم
خدایا قسمت همه ی آرزومندهات بکن
و اما سوغاتی هایی که از اونجا برای خودم خریدم
کفش کیف تونیک دو تا شلوار لی یه دو جین لباس زیر کمربند رو فرشی گیره مو حوله صورت واسه بابایی شلوار جین 3تا پیراهن تی شرت کفش و صندل واسه مهدی(خواهر زاده ی خودم) دو تا بلوز یه شلوار دو تا شورت واسه خواهرم(یه شلوار)واسه ی برادر زاده ی نیومدم حوله نوزادی واسه مامانی و زن داداشم لباس زیر و اسه ترنم(خواهر زاده ی بابایی)یه تی شرت
وکلی خوراکی (نبات نخود وکشمش زعفران زرشگ زردچوبه دارچین اسپند شکلات سویا و............)
و بالاخره دوشنبه ساعت 7 و 30 دقیقه شب رسیدیم به وطن
و اینکه به من خیلی خیلی خیلی خوش گذشت امیدوارم قسمت همه تون بشه آمین