برگشتم اما غم عجیبی روی دلم سنگینی میکنه
سلام دوست های عزیزم از همه تون که به یادم بودید و جویای احوالم بودید تشکر میکنم امروز بعد از مدت ها برگشتم یکی از دلایل نبودنم خستگی کار بود خوشبختانه کارم قطعی شد و یکی دیگه تموم شدن شارژ نت بود برگشتم تا امروز براتون درد و دل کنم از دیروز یه غم بزرگی توی دلم سنگینی میکنه شاید با نوشتن توی نت یه مقدار دلم آروم بشه یادتونه که بهتون گفتم دارم عمه میشم با چه شوقی نوشته بودم چقدر خوشحال بودم دیروز رفته بودم خونه ی مامانم که خواهرم هم اونجا بود یه دفعه دیدم بهم میگه فرزانه (زن داداشم)از خونه ی مامانمش زنگ زد گفت واسه بچه ام دعا کنید گفتم مگه چی شده گفت آخه امکان داره بچه شون سالم نباشه همونجا تموم بدنم یخ کرد داداش و زن...