بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
شاینا کوچولوشاینا کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

مامان آینده در انتظار شاینا عشق مامانی

توی این روزهای بارونی برای یکی از دوستام دعا کنید خواهشا

صدای بادوبارونه صدای شرشر اروم ناودونه یکی داره توتنهایی یه شعرتازه میخونه خودش غمگین دلش تنهاست غمش اندازه ی دنیاست… دلم غمگین وبی حاله مثه ماهی توی یک تنگ بی ابه دلم گنجشک پر بستس تکوتنها از این بی همدمی خستس…   تقدیم به یکی از دوست های عزیزم که توی این روزها خیلی داره عذاب میکشه خواهش میکنم براش دعا کنید
19 مهر 1393

از دست دادن ها

ﺍﺯ شیخی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، چه به ﺪست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴــﭻ ...! ﺍما، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ؛ ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ ... ┘◄ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه ﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟماﻥ ﺧﻮﺏ می ﺸﻮﺩ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند ...   نویسنده : ؟؟ منبع : وبلاگ مرجان سرخ   ...
19 مهر 1393

یکم بخندیم

 (طنز) هزینه عمل دماغ اینقدر سنگین شده پدر مادرا میخوان بچه‌دار بشن میگن : دختر پسرش مهم نیست فقط دماغش سالم باشه  مورد داشتیم دخدره ماشینش خراب شده، رفته تعمیرگاه مرده بهش گفته شمع های ماشینتون باید عوض بشه... دخدره گفته : قنادی این دوروبر کجاس...؟؟؟ :| طرف از روضه برمیگشت ، میگن چطور بود ؟ میگه : مداح جوری داد میزد انگار ما مقصر بودیم ! :| پسر: عزیــــــــــــزم!! دختر: جووونـــــم!!! پسر: گــــــــــلِ من!!! دختر: جانــــم؟؟ پسر: عشــــــقم!!! دختر: جان؟؟؟ پسر: زندگـــی من!!! دختر: بله؟؟؟ پسر: نفسِ من!!! دختر: زهـــرمار! بازم اسمم یادت رفته؟؟؟! ))))))))))))))))))))))))...
17 مهر 1393

معنی تفاهم ویه داستان

تفاهم یعنی: * * * * ت :توان تحمل تفاوت ها * * * ف :فهمیدن همدیگه * * * ا :ازادی در بیان عقیده * * * ه :همه جوره قبول داشتن طرف مقابل * * * م :محبت دو طرفه * * حالا ببین با طرف مقابلت تفاهم داری یا نه؟..     مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. * * اين پسر هر روز به كليسا.ي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. * * * روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر ...
17 مهر 1393

روز جهانی کودک مبارک

باید خودم را ببرم خانه ! باید ببرم صورتش را بشویم… ببرم دراز بکشد… دلداریش بدهم ، که فکر نکند… بگویم نگران نباش ، میگذرد… باید خودم را ببرم بخوابد… “من” خسته است …                                                                 کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و ع...
17 مهر 1393

نی نی های بلاگی هم روزی بزرگ می شوند (به نقل از وب مدرسه مامان ها)

دنیای مجازی و انواع بلاگر ها و در راس آن نی نی وبلاگ ، وسیله ای است که محیطی را برای مامان های سراسر دنیا فراهم کرده تا هم خاطرات زیبای کودکانشون رو ثبت کنند و هم بهانه ای بشود برای دوستی های مامان ها، مخصوصا آنهایی که شرایط یکسانی با هم دارند...    لطفا تا آخر بخونید و نظرتون بنویسید (*البته نا گفته نماند من همه ی بند هاشو خودم به شخصه قبول ندارم*) همه در تکاپو هستند تا بنویسند و لحظه لحظه ی عمر فرزندشان را ماندگار کنند. عکس های آنها ، شیرین زبانیها، خاطرات و خیلی چیزهای دیگری که در کنار هم پست های رنگارنگ و متنوع و زیبایی را درست می کند و مجموعش می شود یک وبلاگی در مورد یک نی نی. مامان ها هر کدام دوستان وبلاگیِ زیا...
15 مهر 1393

یه داستان تکون دهنده واینگونه است جنس این جامعه ی مردان(البته نه همه شون)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم . ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود . اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم . می دونستیم بچه دار نمی شیم . ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست . اولاش نمی خواستیم بدونیم . با خودمون می گفتیم . عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه . بچه می خوایم چی کار؟ . در واقع خودمونو گول می زدیم . هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم . تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت . اگه مشکل از من باشه . تو چی کار می کنی؟ . فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم . خیلی سریع بهش گفتم…من ح...
15 مهر 1393

یه داستان خوشگل دیگه

يک کشتي گرفتار درياي طوفاني شد و غرق شد و تنها دو تن از سرنشينان اين کشتي که شنا بلد بودند توانستند خود را به يک جزيره خشک کوچکي برسانند . اين دو نفر دو دوست قديمي بودند. به جزيره که رسيدند فهميدند راهي براي نجات در اين جزيره ندارند جز اينکه به درگاه خداوند دعا کنند تا آنان را نجات دهد. براي اينکه بفهمند دعاي چه کسي مؤثرتر است، جزيره را به دو قسمت تقسيم کردند و هر يک در بخش خود شروع به دعا کردند . مرد اول از خدا غذا خواست. صبح روز بعد، يک درخت پر از ميوه را در کنار خود ديد. مرد خوشحال شد و مشغول خوردن ميوه‌ها شد. قلمرو مرد دوم همانطور خشک و لم يزرع باقي ماند و چيزي عايدش نشد . پس از يک هفته، مرد اول احساس تنهايي مي‌کرد و از ...
15 مهر 1393

داستانی زیبا بخونید و لطفا نظر بدین من که خیلی لذت بردم از نظرم عالی بود

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند . توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم . چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل ازل حاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود . تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید . از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،با وق...
15 مهر 1393

مراسم دعای عرفه و عید قربان

امروز روز عرفه بود جای همه ی دوستانم خالی رفته بود مراسم دعای عرفه در مسجد ثاره الله قائمشهر اگه بدونید چه حال و هوایی داشت کلی گریه کردم تا جایی که سبک شدم خودمو خالی خالی کردم و اینکه نا گفته نماند برای همه ی دوستان نی نی وبلاگی دعا کردم برای یکی از دوست های خوبم که یه مشکل بزرگ داره کلی دعا کردم واسه خواهر عزیزم که یه مشکل بزرگ داره و واسه ی همه ی مامان های منتظر و همچنین واسه همه ی مامان های باردار و زن داداش گلم که اونم در انتظار به دنیا اومدن بچه شه و علی الخصوص برای خانواده ی عزیزم و همسر عزیزم که انشاالله هر چه سریعتر مشکل همه حل بشه و مشکلات ... همسر منم حل بشه آمین بارالها مقدر فرما آنچه ذبح می شود نفسانیت من باشد به ...
12 مهر 1393